از این پنجره ی رو به رو به بیرون که نگاه کنی، کارگرانی را میبینی که مشغول ساخت و ساز یک ساختمان آپارتمانی هستند. هر یک از آنها مشغول کاری. نردبانی از دریچه ی پهناوری که قرار است پنجره ای شود پیداست و کیسه های سیمانیست که به اینطرف و آن طرف برده میشوند. هنوز کار به نقاشی و چسباندن سنگ نمای ساختمان نرسیده است، اما از ظواهر امر معلوم است که جلوه ای بزک کرده خواهد داشت. از همان پنجره ی نصفه و نیمه کاره معلوم است که فضا کوچک و تنگ است، از همینجا دل آدم میگیرد.

 

 

قصه ی زندگی انسان ها هم همینطور است. ظاهر ها همه بزک کرده، زیبا و شیک، اما میبینیم گاهی دلها تنگ و کوچک است، که در آن فضای کوچک دل کورسوی نوری دیده نمیشود. پنجره ای کوچک آن هرگز باز نمیشود تا سیاهی ها رخت بربندد. اما چرا؟

گاهی باید پنجره ها را باز کرد، حال و هوا را عوض کرد، به نور و روشنی اجازه ی داخل شدن داد، شاید بتوانیم بهتر ببینیم. در تاریکی هیچ چیز تشخصی دادنی نیست، نور لازم است.