من همیشه رستوران های با صفا را به آن دسته رستوران های بسیار لوکس که تمام آدم هایش عصا قورت داده هستند ترجیح میدهم. آن دسته از رستوران هایی که فضای بسیار گرم و صمیمی دارند و آدم گرمی صمیمیت را در جای جای فضا احساس میکند.

رستوران هایی در دربند وجود دارد که از زیر میز و صندلی غذاخوری هایش، آب روان جاریست، حتی مرغابی هایی آن طرف تر مشغول شنا کردن هستند. از تخته سنگی که بر روی کوه ها هستند آبهای خنکی جاری هستند، صدای شلپ شلپ آب طنین انداز است و بوی نان برشته و کباب بر روی ذغال های داغ و سرخ تمام فضا را گرفته است. دوغ های محلی، ظرف های سنتی و چهار زانو نشستن بر روی تخت ها چقدر شیرین و دلچسب است.

هنوز طعم فراموش نشدنی آن روزها که با دوستانم به آن رستوران ها میرفتیم زیر زبانم است و دلتنگ روزهای که دیریست تکرار نشده است. امان از خاطرات... .